🌋🔥𝐀𝐭𝐭𝐫𝐚𝐜𝐭𝐢𝐯𝐞 𝐫𝐨𝐨𝐦𝐦𝐚𝐭𝐞🔥🌋

🌋🔥هم اتاقی جذاب🔥🌋

P. 1

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گربه ی ساکت کیست

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ناروتو اومد جلوی دوربین و گفت 

-سلام من ناروتو اوزوماکی هستم و 18 سالم هست ، من همیشه مهربونم و ساکت هستم و کمی گوشه گیر هستم و کلا اجتماعی نیستم و دوست دارم بهترین شرکت رو داشته باشم و همیشه ادب ام رایت میکنم و الان این معرفی برای دانشگاه من هست که دانشگاه بزرگ کونوها در کونوها هست و امید وارم همگی سالم باشید و...

ناگهان ساکورا میاد توی فیلم و میگه 

ساکورا: زارت،ایشون احمق خان هست و ادم پر انرژی و بی ادبی هست و رویا ی رپر بودن رو داره ولی باباش میخواد بفرستتش تا ریاضیدان بشه و تنها چیزی که راست گفت اینه که مهربون هست و 18 سالشه و این ویدیو هم برای معرفی دانشگاهش هست 

- د....چرا فیلم رو خراب کردی ساکورا 

ساکورا: چون همش دروغ بود احمق خان 

فیلم رو قطع کردم و بعد با حرکت های پارکور رفتم داخل تراس خونم و بهتون گفتم

- ولی درسته من همون ناروتو ی پر جنب و جون هستم و عوض نشدم و ساکورا همش من رو احمق خان صدا می‌کنه و دوست صمیمی من هست و الان قرار هست برم توی خوابگاه دانشگاه و از هم اتاقی شدن لذت میبرم مگه اینکه طرف خیلی ساکت و روی مهم باشه 

بعد از مدتی یک تیشرت بلند نارنجی با شلوار سیاه پاره و دستکش پوشیدم و با یک چمدون با ساکورا رفتم دانشگاه ... رسیدیم به اتاق ساکورا

ساکورا: خب من رفتم ایشالا یک ادم خوب هم اتاقیت باشه ، بای بای

- ایشالا ، بایییی

ساکورا با یک دختر با موهای سورمه ای و لخت و چشم های مرواریدی هم اتاقی شده بود و سینه های بزرگی داشت که دلم کشید هم اتاقی من باشه اما بیخیال ، بهتره برم ببینم مال من چه کسی میتواند باشد ...وای دوباره رسمی توی ذهنم حرف زدم 

رفتم روبه روی اتاقم وایسادم و بعد با نفس عمیقی رفتم داخل ...

یه پسر مو سیاه با تیشرت سفید و شلوار ابی جین ساده و کفش جردن اونجا بود و عینکی داشت و داشت کتاب میخواند و برای یک لحظه به چشمان ابی من نگاه کرد و بعد دوباره سرش رو داخل کتاب کرد و من ناله ای عمیق کردم چون معلوم بود اون از اون ادم های هست که زیاد حرف نمیزنه

-وای ، بهتر از این نمیشه ، خدایاااا

رفتم نشستم و وسایلم رو گذاشتم توی کمد . باید بگم خیلی اتاق قشنگی بود ، رفتم تلاش کنم با او صحبت کنم تا حداقل اسمش رو بدونم

- ام...سلام ، اسم چیه ?

جوابی نداد و حتی نگاهم هم نکرد 

- اگه جواب ندی بهت میگم گربه ی سیاه 

بالاخره بهم دوباره نگاه کرد و زمزمه وار گفت

ساسکه: ساسکه اوچیها..

نشنیده بودم پس گفتم

-ساکوسه?

ناگهان کتابش رو کنار گذاشت و عینکش رو در اورد و بهم نزدیک شد و ایندفعه روبرویم وایساده بود 

ساسکه: عصبیم نکن ، گفتم ساسکه 

- عصبی? من همچین قسمتی رو نداشتم از خود راضی فقط نشنیدم چون خیلی اروم میگی

ساسکه: حالا هرچی...

خیلی روی مخم بود این ساسکه ولی سعی کردم خوب باشم 

-اسم من ناروتو اوزوماکی هست ، خوشبختم 

دستم رو اوردم جلو ولی اون گفت

ساسکه: دست کثیفت رو دور کن

دیگه تحملم رو از دست دام و گفتم

-خفه شو احمق

ساسکه: احمق خودت هستی نه من باشخصیت

ناگهان مثل چی عصبی شدم و یقه اش رو گرفتم و کشیدمش 

-بهتره درست حرف بزنی وگرنه خیلی بد میبینی

این پسره خیلی رو مخ بود 

ساسکه: اونوقت از تو ی بی چیز چی برمیاد?

وای الاهی این بمیره خیلی روی مخمه

یقه اش رو ول کردم و گفتم

-شکایت میکنم

وقتی اسم شکایت به گوشش رسید سریع نشست سر جایش و دیگه حرف نزد و من لبخند از خود راضی ای به لبم اومد

احساس کردم وقتی لبخند از خود راضی ام رو دید عصبی شد و دوباره بلند شد که ناله ای کردم و چشمام بو با ناله بستم و گفتم 

-وای میشه ولم کنی احم....

یک دفعه چشمام رو باز کردم چون احساس کردم من رو به دیوار چسبونده و بعد با اخم به دستم که به دیوار چسبونده بود و خودم که به دیوار چسبیده بودم نگاه کردم و احساس کردم بدن او روی بدنم فشرده میشه و گرم هست 

-چته مرتیکه

ساسکه: اگه شکایت کنی پشیمون میشی 

اخم عضیمی کردم و گفتم

-خفه شو مگه میخوای بهم تجاوز کنی چون اینجوری که من رو به دیوار چسیوندی این رو نشون میده

ساسکه سرخ شد و من رو ول کرد و سرش رو پایین گرفت و من کمی سرم رو پایین بردم و به او نگاه مردم و نیشخند زدم 

-سرخ شدیییی

ساسکه رفت روی تخت و گفت

ساسکه: خفه

- درد ساسکه

ساسکه: اسمم رو صدا نزن احمق بگو اوچیها

- ساسکه ساسکه ساسکه ساسکه ساسکههههه

ساسکه عصاب و روانش خورد شده بود

ساسکه: داری میکشیمممم

-مهم نیییی

ناگهان یک دختر اومد داخل با موهای بِلند 

-اوه ...سلام س....