✨🦋 𝐎𝐮𝐫 𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 𝐬𝐞𝐜𝐫𝐞𝐭 🦋✨

✨🦋 راز پنهان ما 🦋✨

P. 6

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

فهمیدن راز یک دیگر ~ گل رز ~ خواسته ی مادر ها

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بوروتو: نه ، غیر ممکنه ، یعنی واسه این داداشم نیومد با ما .

من و بوروتو صحنه ای را دیده بودیم که هر دو هنگ بودیم ، سومیره که همش از بدی کاواکی حرف میزد داشت کاواکی رو می‌بوسید نزدیک بستنی فروشی

-اااا...

فکم عملا افتاده بود روی زمین از تعجب

بوروتو: کاواکی...تو...!!???

ناگهان کاواکی و سومی به شدت از هم فاصله گرفتند و با تعجب به ما نگاه کردن و انکار کردن و سومی از خجالت سرخ شده بود و با انگشتاش ور می‌رفت کاواکیم وضعیتش تقریباً همین بود با این فرق که او سرخ شده بود ولی داشت پشت گردنشو میخاروند که ناگهان کاواکی دستم که توی دست بوروتو بود رو دید و جدی شد و گفت 

کاواکی: اصلا شما دوتا چرا دست همو گرفتین ، نکنه شما ها هم راز دارین مثل ما ?

سومیره: راست میگه دیگه.

بوروتو: ام ...خب ...مهم نیست چون ما اول شما رو دیدیم

سومیره: بگو دیگه

-خب..اره ...همونطور که شما زوج هستید ما هم هستیم....نه، شدیم

کاواکی: داداش!!

بوروتو: خب تو سومی رو دوست داری منم ساری 

کاواکی کمی سرخ شد و من به سومی چشمک زدم

-سومی جون، از چیه کاواکی خوشت اومده?

سومی درجا سرخ میشود و میگوید 

سومیره: ام...خب...مهربون،باحال و...تو چی?

-به تو چه

سرخ شده بودم . بوروتو خم شد و صورتش را در راستای صورتم قرار داد و گونه ام را بوسید و منم مثل خون قرمز شده بودم و بعد سومی و کاواکی خندیدن

-هی ! خنده نداره کاهو و کلم 

کاواکی: میگفتی?

لحظه ای ترسیدم و خیلی سخت اب دهانم را قورت دادم که بوروتو نگاهی مثل قاتل ها به کاواکی انداخت و کاواکی ترسید و هیچی نگفت . سکوت حاکم ان منطقه ای که ما بودیم شده بود که سومی رفت سمت بستنی فروشی و 4 بستنی با طعم های : نعنا و پسته ، ادامس بادکنکی و توت فرنگی ، موز و شکلات ، بولوبری و انگور گرفت . من همه کردم به بستنی ادامس و توت فرنگی و کمی خوردم 

-بههه بههه

بوروتو و بقیه به من خندیدن و مال خودشون رو برداشتن و بعد درحال بستنی خوردن همه داشتیم به سمت خونه ی خود می‌رفتیم ، کاواکی با سومی رفتن خونه ی سومی و من و بوروتو هم داشتیم می‌رفتیم خونه ی ما ...

توی راه حرف می‌زدیم که بوروتو گفت 

بوروتو: بنظر بستنی ی تو خیلی خوش مزه میاد 

-باشه اما همه جاش رو لیس زدم و اخرش هست 

راستش بستنی من فقط کمی نون که به اندازه انگشتم بود و کمی بستنی روی اون بود چون تموم کرده بودمش تقریباً ولی .. بوروتو نشو به سمت انگشت‌های من برد که اون بستنی رو گرفته بود و یه گاز محکم به بستنی زد و همه بستنی رو خورد و بعدشم انگشتمو داشت لیس می‌زد. سرخ شده بودم 

- هی !

بوروتو همین طور که داشت دستم رو لیس میزد دستم رو گرفت و کمی به بالا برد تا بهتر بتونه لیس بزنه و منم سرخ تر از گل زج شده بودم و کمی می لرزیدم چون احساس عجیبی ولی فوق‌العاده ای داشت ... که بوروتو از زیر لیس زدن انگشتم گفت 

-سرخ شدنت مثل گل رز و لرزشت مثل خار گل رز میمونه رز قرمز من

سرخ تر شدم و سرخ تر شدم که بوروتو از انگشتم فاصله گرفت و وقتی به انگشتم نگاه کردم پر از بزاق دهان بود 

-بوروتووووو!!!

بوروتو: عیبی ندارد خانوم رز 

- منو اینطوری صدا نزن 

وقتی اینو گفتم چشمام رو بسته بودم و لپام رو باد کرده بود که احساس کردم بوروتو منو توی بغل خودش کشوند و شیپونی ام را بوسید 

بوروتو: وقتی سرخ میشی قلبم تند میزنه 

-منو انقدر سرخ نکن که سکته بکنی ...

بوروتو: باشه باشه ،نخوریم حالا

.........................................

بعد از کلی پیاده روی دوباره رسیدیم به خونه ام و من رفتم طبقه بالا و لباس عوض کردم  و بوروتو هم داشت با هیما حرف می‌زد . لباسم را عوض کرده بودم و بعد دراز کشیده بودم روی تخت و سوتینم روی تخت وِلو شده بود . بوروتو اومد توی اتاقم و سرخ شده بود، خیلی سرخ . نمی‌دونستم به دلیل چی انقدر سرخ شده پس ازش پرسیدم 

-چرا انقدر سرخ شدی?

بوروتو هیچی نمی‌گفت پس منم نگاه او رو دنبال کردم تا دیدم داره به سوتینم که وی تخت وِلو شده بود نگاه می‌کنه . سرخ شدم

- هی به اون نگاه نکن منحرف 

بوروتو: مگه میشه یه پسر سوتینه دوست دخترشو روی تخت ببینه و هیچ کاری نتونه بکنه و حتی بهش نگاه نکنه? 

-باز هم منحرف به حساب میای . منحرف هنتای 

بوروتو: باشه باشه اما میشه بهش دست بزنم ?

-نهههههه

می‌خواستم بگم نههههه و باهاش سوتین رو بردارم که با تو پرید روی سوتین ، نمی‌دونم چه جوری سوتینو ازم قاپید و کارشناسیش داشت می‌کرد 

-Pervert (معنی : منحرف )

بوروتو: همینی که هست میخواستی اینجوری سوتینت رو ول نکنی ...

-بده من اونو منحرف بدبخت

بوروتو: اتفاقا خیلی هم خوشبختم با اینی که در دست دارم

-بخدا منحرفی بوروتو

داشتم سعی می‌کردم سوتینو ازش بغابم و اون هی فرار می‌کرد از دستم ، هی می‌رفت سمت کمد و این طرف و اون طرف تا اینکه رفت سمت تخت منم سعی کردم سوتینو بگیرم که در اتاقم باز شد و خاله هیناتا بود و من نزدیک بود بیفتم از پشت روی فرش که بوروتو گرفتم ولی منو به سمت خودش کشوند و مجبور شد منو به حالت دزدی بگیره (همونی که جلوی باسن میوفته روی شونه ی طرف ) و بعد سریع خاله هیناتا هر دوتامونو از هم جدا کرد و گفت 

هیناتا: سارادا چان قرار بیای خونه ی ما این کارا و شبتونو بگذارید واسه امشب نه الان 

سرخ شدم و گفتم 

- صبر کن چی ? 

هیناتا: من و ساکورا تصمیم گرفتیم 

بوروتو به من لبخند شیطانی زد و بعد از راضی شدن وسایلم رو جمع کردم و رفتم پایین و نشستیم توی ماشین عمو ناری و عمو ناری گفت 

ناروتو: خوبه که با هم هستید ولی من دوست داشتم.....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

حمایت بشه...

شرط پارت بعد =

لایک ....4

یا توی روبیکا بهم نظر بدید 4 تا...

ایدی روبیکا :

Boruto01

💚🌿